شعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر گودال قتلگاهشعر محرم و صفر

بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند

نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند

صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند

داشت از دین پیمبر حرف می زد ناگهان

سنگ را سمت دهانش بی هوا انداختند

آنقدر با سرعت این سربازها سر می برند

از روی نیزه سرش را چند جا انداختند

گاه دور از چشم های غیرت الله حرم

چشم هاشان را به ناموس خدا انداختند

طفلکی خوابیده بود و با کسی کاری نداشت

دخترش را از روی ناقه چرا انداختند….

شاعر:؟؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا