از سوز زهر
از سوززهر آب شد از پای تا سرم
با اشکهمقدم شده ساعات آخرم
پایمبه سوی قبله , لبم غرق خون شده
دیگررمق نمانده به اعضای پیکرم
آه ایبقیع باز کن آغوش خویش را
منآخرین امانت شهر پیمبرم
بار سفربه دوش گرفتم وَ با خودم
یکعالَمه مصیبت و اندوه میبرم
از غصهآه میکشم و ناله میزنم
یا ربببین زمانه چه آورده بر سرم
دشمنشبی که پای برهنه مرا دواند
داغرقیه بود عیان در برابرم
رحمینکرد بر من و بر سنّ و سال من
انداختریسمان به روی دست لاغرم
ارثعلی به من ز همه بیشتر رسید
سوزاندهشد دو بار , حریم مطهرم
کاشانهاماگرچه به آتش کشیده شد
امّانسوخت چادر و گیسوی همسرم
وقتیکه دود خانهی ما را گرفته بود
دیدمفرار میکند از شعله دخترم
آنجابه یاد کرب و بلا روضه خواندم از
طفلیتیم و عمّهی محزون و مضطرم
طفلیکه ضجّه میزد و از ترس میدوید
میگفتپس کجاست عموی دلاورم
عمّه !عمو کجاست ببیند که بعد از او
غارتشدهست زیور و خلخال و معجرم
علی صالحی