تنها تو این خرابه
دارم می میرم از درد
هیشکی برام نمونده
گوشوارمم ولم کرد
اشکی که تو چشامه
آبه ولی آتیشه
تاول دلش گرفته
اشکاش تموم نمیشه
خاکم دلش برام سوخت
گفت اینجا، جای تو نیست
چندسالته رقیه ؟
حسرت برای تو نیست
فهمیدم از نگاهت
اینکه یه کوه دردی
وقتی که تو خرابه
مرگ آرزو می کردی
عوض شدی تو انگار
مثل گذشته نیستی
چی شده که رو پاتم
با دردسر وامیستی
موهات یه کم بلند بود
بهونه گیر نبودی
چی به سرت آورده
محله ی یهودی
می گفتی دلخوشیت، به
یه از سفر رسیده ست
عروسکه تو دستات
یا یه سر بریده ست؟
بهش بگو بابامی
سری که روبرومی
بگو که هرچی باشی
تمومه آرزومی ..
حسرت این سه ساله
ازت یه بوسه می خواد
لبم که خیزرون نیست
فقط یه بوسه می خواد
خاکستر موهاتو
باگریه هام می شورم
تنور که رفت سرتو
شکسته شد غرورم
شبیه چادر من
سرت زیر پا مونده
اشک چشای خونت
حیگرمو سوزونده
چشامو روی هرچی
به غیر تو می بندم
درد و کنار میزارم
بخاطرت می خندم
آرزویی ندارم
منو ببر که خسته م
پر از ترک ، پر از درد
یه آینه ی شکسته م
تار دیدمت ببخشید
آتیش داغ و دردم
ضعیف شدم حلال کن
خوب بغلت نکردم …
دل تنگیه یه ماهم
آغوشتو میخواد ، نه ؟
راستی برای دفنم
دستای تو میاد ، نه ؟
این شب آخریه
فکری به حال من کن
پس بگیر از یزیدا
چادرمو ، کفن کن …
ناصر دودانگه
تشکرفراوان