یکی آورده با خود گریه های گاه گاهش را
یکی در کوله بار کهنه اش بار گناهش را
یکی پیداست عمری خادم این آستان بوده
یکی هم بعد عمری تازه پیدا کرده راهش را
یکی در هر قدم هرم نفس ها را بغل کرده
یکی در حسرت راهی شدن سرمای آهش را
یکی نذر شما کرده ست چندین گوسفندش را
یکی وقف شما کرده ست تنها سرپناهش را
بسوزان چهره ام را آفتاب داغ! اربابم…
خبر دارم که می بخشد غلام روسیاهش را
ببین موکب به موکب می شود تسخیر او قلبم
چنان ملکی که پیدا کرده باشد پادشاهش را
به هم می ریزد آری نظم نفرت آور دنیا
امیر عشق تا آماده می سازد سپاهش را
قدم ها محکم اند و عزم ها راسخ، چه غوغایی
نمی بندد شهادت تا قیامت شاهراهش را
و در دیدار آخر مادرم با گریه می خندید
و من آورده ام تا کربلا باخود نگاهش را
علی سلیمیان