شعر شهادت امام حسن (ع)
جگر پاره
کینهٔ جنگِ جمل تاب و توانت را گرفت
جرعه جرعه زهر آقاجان امانت را گرفت
در همان ثانیه های اوّل افطار بود
زهر اثر کرد و تکلّم از زبانت را گرفت
حجره شد مقتل برایت! سوخت سر تا پای تو
تشت را آورد زینب؛ خون دهانت را گرفت
پاره پاره از جگر می ریخت و با لرزش ِ
دست هایش؛ لرزش ِ در بازوانت را گرفت
خون به خوردِ شال سبزت رفت و تار و پودِ آن
ضجّه زد! افتاد…دستِ مهربانت را گرفت
روزه بودی سهم لبهایت به جای آب شد؛
آهِ جانسوزی که عمقِ استخوانت را گرفت
یارِ خانه مار شد در آستینت عاقبت…
زهرِ خود را ریخت! نور از دیدگانت را گرفت
زهر در ظاهر! ولیکن در حقیقت سال ها
لحظه لحظه ماجرای کوچه، جانت را گرفت!
مرضیه عاطفی سمنان