عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد
این همه سال،به این حال نمى افتادم
میخ در کاش که بر سینه ى من جا مى شد
بین دیوار و در آنقدر”زدن” مادر را
مادرم روى زمین بود و تماشا مى شد
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد مى زد
بى هوا با لگدش تا که ز جا پا مى شد
هر نفس با نفسش از ته دل گفت:على
با على گفتن او کوچه چه غوغا مى شد
آرمان صائمى