چـو سـبو
غــزل پــیــالــه ویـادت بـرای مـن چـو سـبو
رمــیــده وَهـم وخــیـالـم شـبـیـهیــک آهــو
بــه اشــک دیــده بــرای تــو آب مــیریــزم
مــســیــر آمـــدنــت بــا مــژهکــنــم جــارو
یـکـی دو شـب خـبـری از شـمـا نمی باشد
کـجـای شـهـر نشستی , انیس من , برگو
یـکـی دوشـب به کـنـارم چـرا نـمـی آیی؟
مـن و فـراق تــو و گــریـه هـای تـو درتــو
یکی دوشب سپری شدکه چشم در راهم
چو شمع نیمه تمامم که می زنم سو سو
کسی که نـیـسـت جـواب سوال من گوید ؟
کـسـی سـراغ نــدارد امــام گــلــهــاکـو ؟
هـمـان که بر لب او حمد و ذکر سبحان بود
و عـطـر هر نفسش چون اقاقی و شب بو
شنیدم از زن کوفی به شوهرش می گفت
که تـیـغ کـار خـودش کرد و رفـتـنی شداو
جـواب کـرده عـلـی را طـبـیـب حـاذق شهر
سـکـوت خــانــه او را گـرفـتـه از هــرســو
بـبـیـن که شـدت ضـربه چقدر سنگین بود
شـکـسـتـگـی ســر تــو رسـیـده تـاابــرو
نــه تـیـغ پــور مــرادی کـشـد تـو راحـیـدر
که کـشـتـه از غـم دیــوار و مـیـخی وپهلو
دگـر زمـان وصال و عـلـیـسـت پـیـش خـدا
و مـیـهـمـان رسـول اسـت و حـضرت بانو
پـس از عـلی بـخـدا می خورند بد عهدان
تـمـام خـون خـلایـق بــسـان یــکزالــو
هــزار مرتـبـه گـفـتیم و مست این ذکریم
کـه یـا عـلـی مـددی یـا عـلـی مـدد یـاهو
تــمــام کـن سـخـنـت را ظـفر به خاطردار
بـه حـشـر حب عـلـی میکند عجب جادو
حامد ظفر