آرام جان علی
حالا که قرار است بشویم بدنت را
زهرا چه کنم لاله یِ بر پیرهنت را
خونابه گرفته همه جایِ کفنت را
آرام کنم با چه کلامی حسنت را
رویِ وَرمِ بازویِ تو دستِ علی خورد
یک بار تو جان دادی و صد بار علی مُرد
بر شانه یِ خود می بَرمَت یاسِ کبودم
می سوزم و می لرزد از این غصّه وجودم
بیچاره یِ نامردیِ این قومِ حسودم
بالایِ سرِ قبرِ گُلم کاش نبودم
داغِ تو مرا می کُشد اِی بانویِ خانه
از روضه یِ تو بر در و دیوار نشانه
سخت است که خون بر در و دیوار ببینی
بازویِ وَرم کرده یِ غمخوار ببینی
یارت به دو چشمی که شده تار ببینی
بی تابیِ طفلانِ عزادار ببینی
داغِ تو تمام است و شده داغِ من آغاز
رویِ همه یِ شهر شده بر رویِ من باز
من مانده ام و شهرِ پر از حیله و طعنه
من مانده ام و قهقهه یِ تلخِ مُغیره
من مانده ام و بی کسی و روضه یِ کوچه
من مانده ام و چند یتیمِ حرمت که…
هر روز عزادارِ غمِ مادرشانند
آموخته اند از خودِ تو ندبه بخوانند
حسین ایمانی