مشق این روزگار اباالفضل است
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعه بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
ماجرایِ قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اوّل ماه است
گاه پیدا و گاه ناپیداست
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانواده ماست
عشق, مشق شب بزرگان است
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب میلاد تو همه دیدند
نخل ام البنین ثمر دارد
آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد
کوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیره سر دارد
باب حاجات, کعبه ی خیرات
بر تو و قدّ و قامتت صلوات
ای نسیم پر از بهار علی
ماه در گردش مدارِ علی
چقدر مشکل است تشخیصت
تا که تو می رسی کنار علی
با تو یک رنگ دیگری دارد
شجره نامه ی تبارِ علی
دومین حیدر ابوطالب
صاحب غیرت و وقار علی
به شما می رسد ذخیره ی طف
همه ی ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسین
حضرت حمزه ی سپاه حسین
خشکسال قدیم دنیا من
جستجوهای پشت دریا من
تو بر این خاک ها بکش دستی
اگر این خاک زر نشد با من
سر سال است مرد مسکینم
مکش از دستِ خالیم دامن
چقدر فاصله است ای دریا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبیله ی آبی
تو غدیری, فراتی امّا من
خشکسالم, کویر بی آبم
روزگاری ست تشنه می خوابم
کمرت جایگاه شمشیر است
لب تو آستان تکبیر است
سر ما را بزن همین امروز
صبح فردا برای ما دیر اس
هیچ کس رو به روت نیست, مگر
آن کسی که ز جان خود سیر است
سیزده ساله حیدری کردی
پسر شیر بیشه هم شیر است
گیرم افتاده است روی زمین
دست تو باز هم علم گیر اس
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه کبوتری وارم
به مقام تو غبطه ها دارم
سر من را اگر بگیری باز
به دو ابروی تو بدهکارم
ارمنی هم اگر حساب کنی
دست از تو بر نمی دارم
بده این مشک پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نیست گریه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند کف العباسم
زلف ما را ز مشک وا مکیند
لب ما را از آن جدا مکنید
پای ما را به جانِ خالی مشک
در حریم فرات وا مکنید
دست بر زیرتان نمی آرد
آب ها این همه دعا مکنید
تیرها روی این تنِ زخمی
خودتان را به زور جا مکنید
تازه طفل رباب خوابیده
جانِ آقا سر و صدا مکنید
تا که از مشک پاره آب چکید
رنگ از چهره ی رباب پرید
علی اکبر لطیفیان