شعر گودال قتلگاه
سر بریدند
سر بریدند تو را هلهله بر پا کردند
عده ای نیز به یک گوشه تماشا کردند
ز بلندی تل از دور خودم می دیدم
نانجیبان به سر راس تو دعوا کردند
به تلاطم شدم آن لحظه که دیدم اعداء
گره ی پیرهنت را زجفا وا کردند
گاه نیزه به تنت سخت فرو رفت ولی
عاقبت با کمک از هم به تنت جا کردند
زیور آلات ز انظار نهان کردم من
خولی و زجر و سنان… آه که پیدا کردند
دائما ورد لب دخترکت این شده بود
من بمیرم چقدر ظلم به بابا کردند…
علی بهرامی نیا