از غرورم نمانده هیچ اثری
هستیم را گرفت میخ دری
مادرم را به پیش چشم علی
بی هوا می زدند چل نفری
در که افتاد بر زمین افتاد
شده سردرد او چه درد سری
فاطمه پا به ماه بود، ای داد
نشد آخر ز محسنش خبری
خورده انگار شعله ها به تنش
خورده دیوار هم به او گذری
صورت حوریه زهم پاشید
داشت نامرد سیلی قَدَری
رضا دین پرور