شعر شهادت حضرت رقيه (س)
دختر دردانه
به کویر لب خشک تو ترک افتاده
روی آیینه ی چشمان تو لک افتاده
با ملاک چه حسابی سر تو سنجیدند
که به پیشانی تو سنگ محک افتاده
هیچ کس بعد تو جز غم به سراغم نرسید
ماه رخسار تو از چشم فلک افتاده
بر نیاید ز شناسایی تو چشم ترم
حق بده دختر دردانه به شک افتاده
پُرِ از نقش و نگار است تمام تن من
نقش چکمه به تنم خورده و حک افتاده
عمه با دیدن من ذکر لبش یا زهراست
گوئیا یاد همان زخم فدک افتاده
خوب معلوم بود در وسط صد پنجه
حجم گیسوی من غمزده تک افتاده
شبی از ناقه فتادم بدنم درد گرفت
گفت دشمن ببریدش به درک افتاده
چهره ات کنگره زخم شده ای بابا
شعله بر زخم سرت مثل نمک افتاده
سنگ طوری به سر و صورت تو بوسه زده
که لبت در هم و انگار که فک افتاده
مجتبی صمدی شهاب