شعر شهادت حضرت زهرا (س)
خونِ پهلویش
شستشو دادم تنی را که فقط تبخیر شد..
در کنارش جسمِ من با غصّه ها تسخیر شد
پوستش بر استخوان چسبیده بود و وقتِ غسل
از خجالت… زمزمه های لبم تکبیر شد…
دستِ من تا خورد بر بازوی او، بر سر زدم
فکر و ذکرم با غلافِ بی ادب درگیر شد..
خونِ پهلویش مرا بیچاره ی عالم نمود…
آن چنان که قامتم در هم شکست و پیر شد
لخته ها را یک به یک کَندم ز روی سینه اش
شیعیان!..شیرِ خدا از زندگی اش سیر شد
ماه..یاری کرد تا چشمم بیفتد بر رُخ اش
خاطرم رنجیده از دیدارِ این تصویر شد
هرچه می شستم مگر خونابه ها کممی شدند؟
شب گذشت و وقتِ تشییعِ جنازه دیر شد
در نهایت در کفن پیچیدم و رُکنم شکست..
بینِ تابوتش دوباره خونِ دل تکثیر شد
محسن راحت حق