شعر شهادت حضرت زهرا (س)

وَ ما اَدراکَ ما زهرا

هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
خدا حق داشت فرماید وَ ما اَدراکَ ما زهرا

ملالش نیست از برزخ خیالی نیست از دوزخ
هرآنکه کار و بارِ او گره خورده‌است با زهرا

اگر دستاس می‌چرخاند در فکرِ من و تو بود
مراقب بوده از اول به آب و نانِ ما زهرا

و ما منظورِ او بودیم و ما همسایه‌اش بودیم
اگر قبل از خودش کرده به همسایه دعا زهرا

یهودی را پَرِ چادر سیاهِ او مسلمان کرد
برای بچه‌های خود چه‌ها کرده چه‌ها زهرا

به ما آموخت پیروز است هرکس فاطمی باشد
به ما آموخت جان دادن به پای مقتدا زهرا

چهل سال است می‌بینیم لطف مادری‌اش را
نمی‌سازد رها ما را در این آشوب‌ها زهرا

خودش اصلِ ولایت بود و در پای ولایت سوخت
نزن که بر نخواهد داشت دست از مرتضی زهرا

مُغیره از نفس اُفتاد و قُنفد هم نفس می‌زد
علی را حفظ کرد اما به زیرِ دست و پا زهرا

سرِ مویی نشد کم از علی اما سرش را زد به در نامرد
به در خورد و زمین خورد و… مکرر ، بی هوا زهرا

زمین اُفتاد اما هیچ‌کس یاری نکرد او را
حواسش هست بعد از آن زمین اُفتاده را زهرا

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا