طلوع نور
همیشه در نظرم آب سهم سادات است
چرا که مهر شما هست و از مهمات است
خداى کعبه گواه است مدح تو بانو
فقط نه شعر که عیناً خود مناجات است
طلوع نور رخت آنچنان جهان گیر است
که غرق حیرت تو موج نور مشکات است
به سینه ى احدى دست رد نخواهى زد
تو رو زمین بزنى؟نه..از محالات است
چه دخترى..به پدر هم تو مادرى کردى
عجیب نیست…که کار شما کرامات است
من و تصور درک مقام تو؟هیهات…
زمین به یمن قدومت پراست از برکات
ز پرس و جوى قیامت معاف یعنى تو
على تو و تو على…اعتلاف یعنى تو
به بارگاهِ خیالیتان شدم مُحرم
قسم به مضجع تو اعتکاف یعنى تو
چنان که مرتبه ات صدر سر بلندان است
به معنى کلمه کوه قاف یعنى تو
خدا دمیده به روح تو از وجود خودش
به احتساب همین پس عفاف یعنى تو
نشد که از تو بگویند شاعران زیرا
نبود واژه ى در خور…کلاف یعنى تو
بهشت هستى و عطر معطرى دارى
همیشه حال و هواى مطهرى دارى
همیشه در همه ى عمر سرورى کردى
سخن درست بگویم..پیمبرى کردى
همیشه نان یتیمان شهر را پختى
براى کل یتیمان تو مادرى کردى
نماز خواندى و جبریل محو تو اما
به سجده ات ز خداوند دلبرى کردى
تویى که پاى ولایت گذشتى از جانت
و پاى حیدر کرار حیدرى کردى
که گفته است که زخمىِ کوچه ها شده اى؟
تو را زدند ولیکن دلاورى کردى..
تو ساکن ملکوتى ز عقل ما دورى
تو نور و نورٌعلى نور و خالق نورى
نبرده ایم به جز خانه ات گدایى را
به سر نداشته ایم جز شما هوایى را
شنیده ام که در آن چند روز آخرى ات
به غیر مرگ نداشتى به لب دعایى را
تو فکر رفتن و مولا به فکر تنهایى..
خدا نصیب نگرداند این جدایى را
به سینه غصه ى محسن تو را ز پا انداخت
ولى به گوش شنیدى خودت صدایى را..
صدا،صداى غریبیست پاى یک نیزه
رباب و زمزمه هاى لاى لایى را…
ز ناله هاى دلش آه آه مى ریزد
شبیه برگ خزان گاه گاه مى ریزد
آرمان صائمی