شعر شهادت حضرت زينب (س)
یا زینب(س)
باز صحبت از تو شد عرش خدا باران گرفت
باز هم با اشک های تو دلِ یزدان گرفت
بانگِ هل من ناصرش را با تو ، هر عصری شنید
گفت اگر چه ظالمی این غائله پایان گرفت
آن که کم کم جان گرفته بین گودال از حسین
از تو در بالای تل هم ، ذره ذره جان گرفت
بوسه گاهِ مصطفی را داخل خورجین گذاشت
بی خبر از قیمت سر بود اگر ارزان گرفت
رفت کوفه ، رفت شام و رفت تا کنج تنور
کوچه کوچه خانه خانه بوی اَلرّحمن گرفت
کوفه مهمانداریش با طعنه و با سنگ بود
کوفه ایی که بارها ازدست مولا نان گرفت
شام هم تا زد بر آن دندان امیر مستِ پست
آستین را دختری مظلومه با دندان گرفت
ایستادی همچو پرچم ، قلبهاشان ایستاد
از صدایِ حیدری ات ناقه هم فرمان گرفت
گر چه سامانت به روی نیزه منزل کرده بود
دینِ حق از پایمردی هایِ تو سامان گرفت
حامد آقایی