شعر کوتاه مذهبی
عرق شرم
تا که شمشیر به پیشانی مهتاب نشست
دخترش دست به پیشانی و بی تاب, نشست
تا که گفتند شگفتا چه علی را بهنماز؟!
عرق شرم به پیشانی محراب نشست
سید علی احمدی (فقیر)
تا که شمشیر به پیشانی مهتاب نشست
دخترش دست به پیشانی و بی تاب, نشست
تا که گفتند شگفتا چه علی را بهنماز؟!
عرق شرم به پیشانی محراب نشست
سید علی احمدی (فقیر)