شعر مناجات با خدا

بغض طوفان

آه در سینه بماند بغض طوفان می کند
چشم را در سفره های گریه مهمان می کند

در بیابانی که غفلت در دل من ساخته
می کند اشکم همان کاری که باران می کند

استخوانی که شکسته زیر بار هجر را
جابر العظم الکثیری تو جبران می کند

جای خنده،گریه بر هر درد بی درمان دواست
زخم های کهنه ام را گریه درمان می کند

هرکسی با تو رفاقت کرد خیلی برد کرد
دوستی با تو گدا را زود سلطان می کند

شک ندارم ذره ای از خاک پای فاطمه
بهر ابراهیم آتش را گلستان می کند

فاطمه وقتی بخواهد یک نخی از چادرش
کافر و گبر و یهودی را مسلمان می کند

چادرش در کوچه ها آتش گرفت و حیف شد
چادری که آسمان را نور باران می کند

گرچه راحت پشت در کشتند زهرا را ولی
مهدیش می آید و یک روز جبران می کند

محمد نجاری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا