هر چند که دارم گله بگذار بماند
روشن شدن مسئله بگذار بماند
با دیدنم از خنده ی هر دختر شامی
سر رفت دگر حوصله بگذار بماند
ناموس خدا هستم و در کوچه و بازار
درد دلم از هلهله بگذار بماند
شب بود و بیابان و من و وحشت و گریه
جا ماندنم از قافله بگذار بماند
در حسرت یک بوسه به لب های تو ماندم
پس نفرتم از فاصله بگذار بماند
من تاب و توانی که روم راه ندارم
دیگر سخن از آبله بگذار بماند
جز تیر زدن دست بزن داشت پدر جان
خوردم کتک از حرمله بگذار بماند
حالا که گلوبند مرا برد به غارت
بر گردنم این سلسله بگذار بماند
با مشت زدم بر لب و دندان خود امشب
هر چند که دارم گله بگذار بماند…
محسن صرامی