مباهله

یا اهل بیت النبوه

محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را
حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را

زنی از راه می‌آید، که مریم آرزو دارد،
به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را

رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله
شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را

پدر با ما، پسر با ما، دَمِ روحُ‌القدس با ماست
بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را

به پای «ایلیا» اُفتند، یا در نار، می‌بخشد
قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را

بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید:
چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را

فقط «دست خدا» کافی است، بی‌تیغ دودم، حتی
به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را

نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان
چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟

 قاسم صرافان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا