با اجازه عِیادت آمده ایم
با اجازه عِیادت آمده ایم
جمع همسایه های این کوچه
با خود آورده اید بی بی جان
خیر و برکت برای این کوچه
خیر باشد بلا به دور چرا
بنت موسی به بستر افتادی
زیر گریه زدی به حال خراب
تا که یاد برادر افتادی
ختم قرآن گرفته ایم برات
تاکه حال شما شود بهتر
نذر ها کرده ایم بی بی جان
پاشوی آخر از دل بستر
چونکه طبع شما نمیگیرد
بوی نان از محل بلند نشد
از غم حال تو میان شهر
هیچ جایی بِگو بِخند نشد
ضعف کردی و روی تو زرد است
باز شکر خدا که نیلی نیست
اولین فاطمه تو هستی که
صورت تو کبود سیلی نیست
بکنی تا شما قدم رنجه
شهر آذین شد و چراغانی
کوچه هایش اگر چه غلغله بود
بازهم رد شدی به آسانی
گفته بودیم در ورودی شهر
تا بخوانند مدح بابایت
شاد بودیم ما به این نیت
کم شود غصه ای ز غم هایت
جمع باشد خیالتان درقم
چشم ناپاک از شما دور است
“عُشِّ آل محمد” ست این شهر
قم به مهمان نوازی مشهوراست
روضه خواندی برای ما بانو
از “اَذَلَ عَزیزُنا ” گفتی
از زمانی که در اسیری رفت
عمه در بین کوچه ها گفتی
…اینکه یک شهر دشمنش بودند
شام با مردم فُرومایه
سایه اش شد سر به نی آنکه
سایه اش را ندیده همسایه
گاه گفتی رضا و گاه حسین
در نفس های آخرت بانو
پهن شد با وصیتت آخر
زیر خورشید بسترت بانو
محمد داوری