مشکل گشا
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
تا بگیرد دست هر کس ناتوان است در جهان
دست هایش از بدن میل جدایی می کند
هر که سوگندش دهد بر مادرش ام البنین
با نگاهی روزی اش را کربلایی می کند
قبله ی اصحاب ممتاز حسین ابروی اوست
بر قلوب عاشقان فرمانروایی می کند
هر که خواهد حاجتی مردانه از باب حسین
این اباالفضل است بر او خوش عطایی می کند
بی نیاز از هر دو عالم می شود بر حق قسم
هر که بر درگاه این آقا گدایی می کند
آن چنان جا در دل زهرای اطهر کرده است
فاطمه در ماتمش صاحب عزایی می کند
چشم او با تیر لب وا کرد و گفت از غصه اش
قطره قطره خون او قصه سرایی می کند
چشم من شرمنده ی لب های خشک اصغر است
مادرش همراه لالایی دعایی می کند
دست دادم, چشم دادم, تا رسانم آب را
لیک این مشک است با من بی وفایی می کند
جواد حیدری