قوت بازوی من بود
قوت بازوی من بود که افتاده به خاک
همه ی نیروی من بود که افتاده به خاک
این همان است که یاری ولایت می کرد
مثل یک شیر ز اسلام حمایت می کرد
در احد هر که به خون جگرش می گرید
هر پسر بر سر نعش پدرش می گرید
ای عمو جان یه سر پیکر تو گریه کنم
من به جای پدر و مادر تو گریه کنم
مثل تو هیچ کسی کشته در این صحرا یست
به خدا هیچ کسی چون تو شهید , اینجا نیست
* * *
چه سرش آمده هر عضو تنش مثله شده
گوش و بینی و دو دست و دهنش مثله شده
فکری امروز به حال بدنش باید کرد
شده با خار و علف هم کفنش باید کرد
صورتش زود بپوشان که ز ره خواهر او
تا رسد خاک به سر ریزد بالا سر او
خواهرش گر برسد موی پریشان بکند
دشت را گریه ی او شام غریبان بکند
در غم دلبر خود پاره گریبان بکند
خواهرانه دل ما را همه سوزان بکند
مگذارید صفیه برسد تا اینجا
مگذارید ببیند رخ خونینش را
* * *
لحظه ای سخت تر از ماندن من اینجا نیست
بدنت مانده ولی بر تو چرا اعضا نیست ؟
زرهت پاره , کمان و سپرت باقی هست
جگرت نیست ولی شکر , سرت باقی هست
باز هم شکر عمو راس تو بر نیزه نرفت
باز هم شکر که در حلق تو سر نیزه نرفت
نزده بوسه به پاره گلویت خواهر تو
با صفیه که نزد حرف ز نیزه سر تو
ای عمو راس تو در بزم شرابی که نرفت
به تماشا سوی هر شهرخرابی که نرفت
باز هم شکر سر پاکت عمو چوب نخورد
گاه دندان و گهی پاره گلو چوب نخورد
الامان وای حسین وای سر شاه شهید
تا نفس هست مرا , گویم : ” مالی لیزید “
رضا رسول زاده