صبرکن! شــــک کرده ام دیگر به خیلی چـیزها
نامـه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها
هرچه چشمم گشت دیدم زن صـــفت در کوچه هاست
چشم هایم خورده اینجا بر, به خیلــی چیزها
سرصدای چند آهنگر سرم را برده است
“می زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیــزها”
سوت وکوری درودیوارشان مصنـوعــی است
می خورد این خواب مرگ آور به خیــلی چیزها
این زبانهای دورو با بغض هر شـب میدهند
ناسزا حتی بــه پیغمبر به خیلی چیزها
خواب دیدم دست و پا میزد سـرم بر روی دار
خواب من تعــبیر شد آخـر به خیلی چیزها
تیرها, سرنیــــزه ها, شمشیرها آماده اند
می شـود آویز, ایــــنجا سر به خیلی چیزها
تا بخواهـی کوفـــه غارتگر درونش ریخته
که طمع دارند بر معجر به خیلی چیزها
ترس دارم از نظر تنگی دست ساربان
چشم دارد چـــون به انگشتر به خیلی چیزها
اصلاً آقــا جان من, جان خودت کوفه میا
صبر کن شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
رضا دین پرور