آمدم در پناه چشمانت
زایر هفت اسمان باشم
باقر علمِ ال پیغمبر
امدم در کلاستان باشم
تو الفبای شیعه بودن را
صرف کردی و یادمان دادی
و به دنیای تیره از تردید
یک بغل عشق ارمغان دادی
با کلامی صمیمی و محکم
فقه تاریخ را بنا کردی
با زلال حدیث و تفسیرت
باورم را پر از خدا کردی
ای که در شهر مادری,عمری
غربت از حرفهات پیدا بود
وقت دلواپسی توسل تو
یا الهی…به حق زهرا بود
تو چهل سال دیده ای هر روز
گریه ی بی امان بابا را
می گذشت از مقابل چشمت
روضه های مدام عاشورا
دیده ای با نگاه خون الود
که غریبی ز صدر زین افتاد
و در اغوش خاکی گودال
ناگهان عرش بر زمین افتاد
گر چه از زهر خون جگر گشتی
تا سه روزی که ناله میکردی
بی گمان لحظه های اخر را
یاد طفل سه ساله می کردی
حسن کردی