کریمی

هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود, خریدار زیاد است
من دربه‌در پنجره‌ فولادم و دیری‌ست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است

چشم قمر پیچیده

زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده

خنده ی زهرا

 

دلم برای تپیدن بهانه ای می خواست

برای پوچ نبودن نشانه ای می خواست

کبوتری شده بود, آشیانه ای می خواست

و دانه از کرم نازدانه ای می خواست

دکمه بازگشت به بالا