خدا میخواست

خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد

کسی که صاحب عرش است, مهمان زمین باشد 

خدا در ساق عرش خویش جایی را برایش ساخت

که حتی ماورای دیده ی روح الامین باشد 

مثل امواج

مثل امواج خروشان که به ساحل برسند

وقت آن استکه عشاق به منزل برسند

هادی راه توهستی و یقیناً بی تو

ناگزیرند ازآغاز به مشکل برسند

این زن که…

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

شهید آوردند

خبراین بود که یک سرو رشید آوردند

استخوانهای تو را در شب عید آوردند

جیبپی راهنی آغشته به خون را گشتند

نامهای را که به مقصد نرسید آوردند

دکمه بازگشت به بالا