تنها دلخوشی

گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه , تنها دلخوشی دخترش را پس بده

موی بابا را رها کن , گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده

فارغ

میان صحن های تو ز فکر این و آن فارغ
شبیه کودکی هستم ز غوغای جهان فارغ

تمام حرف هایم را فقط با اشک میگویم
اشارات نظر داریم و هستم از زبان فارغ

شبیـه حضـرت زهـرا

میـان آینـه هــا عکس یــار افتــاده
خـدا بـه حضرت اربـاب دختـری داده
فرشتـه هـا همگـی در تـدارک اطعـام
و دود کــردن اسپنـد بهــر شهـزاده

مادر پیمبر

بنده ای که فراتر از بنده است
دختری که چو ماهِ تابنده است
همسری مثل او نبوده و نیست
مادری که پناه فرزند است

پیوند آسمانی

وقتی که فاطمه به تو لبخند می زند
قلبت فقط به لطف خداوند می زند
لب وا کند و با غزل مهربانی اش
طعنه عسل به نیشکر و قند می زند

با پای زخمی اش

با پای زخمی اش جلوی سر , بلند شد

آهی کشید و ناله ی دختر بلند شد

عمه رسیـد و زیر بغل هـاش را گرفت

جانش به لب رسیده و آخر بلند شد

پـر می زند

پـر می زند دوبـاره قلم درهوای تـو 

چون آسمان گرفته دلش در عزای تو

دیگـر صدای ناله ی شبهـات رفتـه و  

حتـیسحـر بهانـه بگیـرد بـرای تو

دکمه بازگشت به بالا