ای وای سایه ی سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
ای وای سایه ی سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
در مقام شامخ سقائیات
بند می آید زبان آبها
رفت و تماشای قفایش را به من داد
آن گریه های پشت پایش را به من داد
با گریه خاکستر شدن را یاد دادم
دیروز که پروانه جایش را به من داد
این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
گریه میکردم ولی با آن وضو میساختم
داشتم با آبِ رویم آبرو میساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم را از گناهان شست و شو میساختم
به نام آب,به نام فرات نام شما
من آفریدهشدم که کنم سلام شما
نوشتهاند بهروی جبین ما دو نفر
شما غلامحسین و منم غلام شما