حالا که نیامدم دمت را بفرست
من نیستم آن جا کرمت را بفرست
گفتم که مریضم و دوا می خواهم
پس گرد و غبار حرمت را بفرست
علی اکبر لطیفیان
حالا که نیامدم دمت را بفرست
من نیستم آن جا کرمت را بفرست
گفتم که مریضم و دوا می خواهم
پس گرد و غبار حرمت را بفرست
علی اکبر لطیفیان
خاک حرم رسید, دوا نیز داده شد
آب حرم رسید, شفا نیز داده شد
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم, خدا نیز داده شد
دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
دل ولو کوچک, به لطف تو بزرگی می کند
یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است
نشسته ام بنویسم حرم, حرم… بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم بانو
نشسته ام بنویسم مرا به قم ببری
دو هفته ای شده اصلاً نمی پرم, بانو
حرم امن تو کافی ست هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
باید برای مثل تو گریانمان کنند
هم صبح هم غروب پریشانمان کنند
باید برای مثل تو ابر بهار شد
باید برای مثل تو بارانمان کنند
گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد
تنی که مُثله شده در برابرم باشد
گمان نمی کنم این تکّه های پخش شده
همان عموی رشید پیمبرم باشد
طفلویرانه شدن زار شدن هم دارد
قد خمدست به دیوار شدن هم دارد
تاصدای لبت آمد لبم از خواب پرید
سر توارزش بیدار شدن هم دارد
صد جلوه از پیمبر تو قد علم کند
آیینه چون به محضر تو قد علم کند
جایی برای پر زدن جبرئیل نیست
در آسمان اگر پر تو قد علم کند
سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن
از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش
او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند