لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده
ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده
همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
این کیست که طوفان شده میل خطر کرده؟
در کوچکی خود را علمدار دگر کرده
این که برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خیمه سر کرده
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
حاضرم پایِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم
جایِ پیراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم
سر ِ بابایِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار که اول پر ِ خود را بدهم…
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید
آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند
قاسم انگار در آن حظه”اناالهو”شده بود
سر این “او”شدنش بود “من”ش را دادند
آن باده ای خوش است که نذر سبو شود
آن غصه ای خوش است که آه گلو شود
اصلاً به یک دوقطره نباید بسنده کرد
آن چشمه,چشمه است,که یک روز”جو” شود
وقتیعلی اکبر من نیست ماندنی
پیداستکه برادر من نیست ماندنی
بایدکه با حسین خداحافظی کنم
اینآینه برابر من نیست ماندنی
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته