اثری نیست و یکپیروهنی نیست شده
تکه های بدن پاره تنینیست شده
آنقدرداد زدم این پسر دخت نبی ست
بینجنجال صدای سخنی نیست شده
اثری نیست و یکپیروهنی نیست شده
تکه های بدن پاره تنینیست شده
آنقدرداد زدم این پسر دخت نبی ست
بینجنجال صدای سخنی نیست شده
در هر کجا به باورتان من چکیده ام
بر گریه های خواهرتان من چکیده ام
هر شب دلم به یاد شما بغض می کند
بر پاره پاره پیکرتان من چکیده ام
در اوج غربتی و به نِی تکیه داده ای
با ناله های آخرتان من چکیده ام
یک ضربه , دو , سه , رسید تا دوازده
از طرز کَندن سرتان من چکیده ام
حنجر نمانده , چقدر بَد بریده است
بر این بریده حنجرتان من چکیده ام
تیری شبیه نیزه ولی با شتاب ِ تیر
آمد به قصد اصغرتان من چکیده ام
یک دشت پُر شده ز تن اکبرت حسین
بر بید ریخته پرتان من چکیده ام
گوشواره را کشید و رقیه زمین خورد
بر خاک روی دخترتان من چکیده ام
علیرضا عنصری
دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر
عمر من آنقدر نیست اما دگر پیرم پدر
آمدی آری بیا خود را نمایان کن ببین
از زبان زخمِ زبان هاشان چه دلگیرم پدر
نیشتر می زد به قلبم دختری با طعنه گفت :
دخترک بابا ندارد ! لیک من شیرم پدر
انقلابی می کنم با گریه در شام بلا
از تمام شامیان حق تو می گیرم پدر
وقت میدان رفتنت بابا مرا یادت نبود ؟
تو نگفتی میروی من بی تو می میرم پدر ؟
راستی فهمیده ای از قافله جامانده ام ؟
راستی فهمیده ای دیگر زمین گیرم پدر ؟
علیرضا عنصری
عضوعضو بدنت در همه جا ریخته است
بدنتخورد شده یک , دو سه تا ریخته است
توخودت راه نشانم بده تا جمع کنم
قسمتیدست من و بقیه کجا ریخته است ؟
مادرم زهرا کنون آمد بَرَم
میدود زینب به سویم از حرم
لحظه های آخرم باشد که چون
شمر ملعون آمده بالا سرم
شُور کردند که دهند تو را عذاب
اولی و دومی های خراب
مانده روی خاک آن ختم رسل
در سر خود آورند چندین سراب