دسته‌بندی نشده

ذبــحوک

 

مادرم زهرا کنون آمد بَرَم

میدود زینب به سویم از حرم

لحظه های آخرم باشد که چون

شمر ملعون آمده بالا سرم

گوییا دنیا به روی سینه ام

یک نفر روی تن و بال و پرم

گیسویم از دست زهرا شد رها

تا به دست قاتلم موی سرم

من به او گفتم نَبُر می بخشمت

جوشنش*مانع شده بر این کرم

خنجری آمد برون از نعل خود

بی تعلل آن نشاند بر حنجرم

هر چه قدر تیغش کشید اما نشد

شد موثر بوسه های خواهرم

یک صدا غالب شده بر عرشیان

ذبــحوکَ قــتلـو ک ای پــســرم

علیرضا عنصری (شوریده)

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا