آقای من

ندیده هیچ کسی از تو غیر احسان را
بده به دست گدایان بی نوا نان را

به پای عشق تو موسی و نوح جان دادند
گدای کوی تو دیدند تا سلیمان را

آقای من

از شیشه ی شکسته ی دل تارتر شدم
صحرای خشک بودم و اینبار تر شدم

از بسکه کودک دل من گریه میکند
از پیرمرد نوکرتان زارتر شدم

بابای من

بی حیا مردم این شهر چرا میخندند؟؟
دم دروازه به اشک منو این چند نفر

عمو عباس دلش خون شده از گریه ی من
روی نیزه اگر آغشته به خون است قمر

جانم رقیه(س)

وقتی که میپیچید عطر از جان شب بوها
پروانه جان میداد همراه پرستوها
زنبورهای عاشق تو بین کندوها
ماه عسل دارند مثل چشم آهوها

حسین جان

و به دیوانگان خبر دادند
که به عشّاق چشم تر دادند

با نگاه تو یا سراج منیر
دست هفت آسمان قمر دادند

عزیزم

دستای منو بابات بالا که برد صبح غدیر
اومد از همون روزا بی ادبی دستمو بست
تا بسوزونه دل منو تو کوچه پیش من
با غلاف شمشیرش دست تو رو زد و شکست

بی بی جانم

بر دست های او نمی زد مُهر اگر تاول
در روضه ی آتش نمی شد خون جگر تاول

با دست های زخم نان پختن کمی سخت است
می سوخت با گرداندن دستاس هر تاول

مادر

زندانی گلوی تو یک عمر آه بود
بر روی گونه اشک تو بی سرپناه بود

لبریز سوز سینه ی شبهای تو شدست
از بس که اشک های تو مهمان چاه بود

بیا زهرا(س)

پاشو دارن همه ی فرشته ها
میخونن نمازشونو رو به تو
حسنینت ، زینبینت ، میمیرن
ببینن اگه یه روز غروبتو

یا امام زمان عج

میخواست که در سینه توان داشته باشد
با عشق همیشه ضربان داشته باشد

موسی در این خانه نشسته ست که شاید
یک گوشه ی این خانه امان داشته باشد

عشق

قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد

حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد

بزرگ قبیله

بر در خانه ی تو دربان است
سائل قنبرت سلیمان است

بحر موّاج اگر که عاشق نیست
خشکتر از تبِ بیابان است

دکمه بازگشت به بالا