دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است
مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است
دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است
مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است
تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوه ی خدا داری
نور چشمان حضرت سجاد
ریشه در باغ هل اتی داری
با این که پر شده قلم از واژه های تو
طبعم نمی کشد چه بگویم برای تو
لکنت گرفته است زبان قصیده ام
ماندم چگونه شعر بریزم به پای تو!
نه فقط بادِ خزان برگ و برش را سوزاند
زهر از راه رسید و جگرش را سوزاند
دست و پا میزد و ساعات نَفَسگیری داشت
لبِ پُرخون , دلِ صدپاره…چه تقدیری داشت
خسته و سالخوردهی ایام
دیگر از پا به بستر افتاده
به زمستان رسیده پائیزش
گل یاسی که پرپر افتاده
ازدرد غربت داشت کوثر گریه میکرد
زهرابه روی قبر مادر گریه میکرد
خاکمزار مادرش را میگرفت و
بادست خود میریخت بر سر گریه میکرد
ای وای بر من تا گرفتاری ندارم
با تو که خلقم کردهای کاری ندارم
هر بار که میآیم اینجا هم برایت
چیزی به غیر از حرف تکراری ندارم
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غَنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی؟
تا بیاید اجلش ذکر هوالهو دارد
بانویی که همه شب دست به پهلو دارد
چند وقتی ست که پنهان شده زیر چادر
تا نفهمیم چه رازی به گُل رو دارد
نه , که گفته که تو جا در دل دنیا داری
تو سر ِدوش ابالفضل فقط جا داری
شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است
که به نامت نمک حضرت زهرا داری
گرچه پیشاز خواهش سائل عنایت می کند
گوشهچشمی هم کند آقا, کفایت می کند
اینگدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد
شاهامّا باز لطفِ بی نهایت می کند
وقت عشق است چشم تر بدهید
شمع ها مژده ی سحر بدهید
کار دل گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید