برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم
برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم
هر پسر وقتی کمی احساس غربت میکند
می رود با مادرش یک گوشه خلوت میکند
لحظه هایی را گریزان از هجوم درد ها
درپناه دست مادر استراحت میکند
برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم
با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم
دوباره سایه ی حق روی مردم افتاده
تو آمدی و زبان از تکلّم افتاده
بعید نیست که آدم به شوق پابوست
به دام وسوسه انگیز گندم افتاده
هر کس به دام عشق تو افتد اسیر نیست
آنکه گدای خوان تو باشد فقیر نیست
گشتم درون تک تک آیات حق ولی
سمت بهشت غیر نگاهت مسیر نیست
منم تجسم شیری به دام افتاده
به دام جمعیتی بد مرام افتاده
چنان پراست شکمهایشان زمال حرام
که از سر همه عشق امام افتاده
زهری میان سینه ای بیمار میپیچید
غم برگلویش چون طناب دار میپیچید
یک آن تمام نظم عالم را بهم میریخت
تا ناله اش در گنبد دوّار میپیچید
ای درتن بی تاب زمین,قلب تپنده
درگوش زمان اسم تو دیوانه کننده
همنام یداللهی واعجاب برانگیز
در دست تو هر معجزه یک برگ برنده
حس کرد زمان با نفست ثانیه ها را
باعشق تو چیدم همه ی قافیه هارا
وقتی که گشوده ست درخانه ی لطفت
خوبست ببندند در خیریه ها را
راهِ دلِ بی سرپناهم راعوض کردی
تاسمت یک شش گوشه راهم راعوض کردی
تنها نه ایمان مرا نسبت به خود حتی
نسبت به دینم دیدگاهم را عوض کردی
بین هجومی از خفقان در سیاه چال
پیچیده باز صوت اذان در سیاه چال
درپشت ابر کینه ی ظلمت پرستها
خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال