وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت
آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت
شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش
دست رسول را چو دو دست خدا گرفت
وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت
آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت
شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش
دست رسول را چو دو دست خدا گرفت
هم وعده سر قرار دادیم آقا
هم نامه که بی شمار دادیم آقا
گفتیم بیا و خودمان در رفتیم
یک عمر فقط شعار دادیم آقا
سجاد حقیقت شناس
صاحب شیعه بیا غیبت بس است
شیعه در دنیا غریب و بی کس است
میرود دنیا به سوی التهاب
شیعه کشتن گوییا دارد ثواب
دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه ی عرش است بر جان بقیع
بر قافله ی رفته سفر گریه کنید
بر روی نیزه جا مانده سر گریه کنید
لالالا اصغرم در خواب است
ای اهل حرم یواش تر گریه کنید
آرش پور علیزاده
وصیت
مرغ باغِ حسنم تشنه ی چشمانِ حسین
خون من ریخته بر گوشه ی مژگان حسین
با سرشک بصرش کرده وصیت پدرم
دل خود وا ننهم از سرِ پیمان حسین