بر دست پدر رفت تماشا بشود

بر دست پدر رفت تماشا بشود
مرحم به دل زخمی بابا بشود
هم مرتبه ی حضرت سقا بشود
شش ماهه ولی یکشبه آقا بشود

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد
برای تو جگر آب, آب عزیز دلم

تیر آمد و درست به حلقت فرو نشست

تیر آمد و درست به حلقت فرو نشست
در سینه ام دومرتبه رازی مگو نشست

جایی که بوسه گاه من و مادر تو بود
باور نمی کنم پر تیر عدو نشست

دو قدم سمت خیام و دو قدم بر میگشت

دو قدم سمت خیام و دو قدم بر میگشت
پدری که نگران سمت حرم بر میگشت

پسرش را به روی دست تماشا میکرد
چاره ساز همه در سینه خدایا میکرد

خواب دیدم قد کشیدی خوش قد و بالا شدی

خواب دیدم قد کشیدی خوش قد و بالا شدی
رفتی و آخر نشد که شاخ شمشادت کنم
آنقدر مادر برایت آرزو ها داشتم…
حرمله نگذاشت آخر تا که دادمادت کنم

این قبیله صفات ذوالمنن اند

این قبیله صفات ذوالمنن اند
گر چه عبداللهند, رب من اند

کرم این حرم موقت نیست
دم به دم میدهند, دائما اند

شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود

شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود
به سوی معرکه میرفت و رجزخوان شده بود

کفنی را به تنش کرده عموجان حرم
میچکد از لب او نام کریمان حرم

به لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود

به لبت غیر ثنا گفتن معبود نبود
در صدای تو به جز نغمه ی داوود نبود

راه افتادی و من پشت سرت میگفتم
تازه داماد حرم رفتن تو زود نبود؟!

تنت حس می کند گم کرده ای جای گلویت را؟

تنت حس می کند گم کرده ای جای گلویت را؟
کــه روی خاک می بیــند رَدِ پای گلویت راژ

دَرِ دنیــای درد و داغ , وا شد رو به ما وقتی
به دشــت خون بنا کردند دنـیای گلویت را

می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش

می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش
ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی؟
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

وقتی که از حال عمویش با خبرشد

وقتی که از حال عمویش با خبرشد
آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد
ازدستهای عمه دست خود کشید و
فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد

از دور میدیدم عمویم را که تنها

از دور میدیدم عمویم را که تنها
مانده است بین لشگری از نیزه زنها
آموختم از قاسم و لحن سخن ها
باید فداییش شوند ابن الحسن ها

دکمه بازگشت به بالا