قلم بزن به دل اختیار جبری را
به کیش خویش درآور دوباره گبری را
تباهیم ,برهوتم ,مگر تو اندازی
به آسمان کویرم گذار ابری را
قلم بزن به دل اختیار جبری را
به کیش خویش درآور دوباره گبری را
تباهیم ,برهوتم ,مگر تو اندازی
به آسمان کویرم گذار ابری را
گرچه اهل معرفت بسیار گفتند از حسین
سخت درماندند چون هر بار گفتند از حسین
از علی گفتند در بزم خصوصی , عارفان
عاشقان با گریه در انظار گفتند از حسین
با جرم بی حساب و سراپای سوخته
پر میزنیم سمت حرم های سوخته
پر میزنیم تا حرم کربلایی ات
ای سر بریده ی غم عظمای سوخته
برای اوج نوشتند بال وا شده را
نزول نیست, به معراج آشنا شده را
تو هَمزه اَحَد و حمزه اُحد هستی
چگونه شرح دهم جلوه ی دوتا شده را
با گنبدت قشنگ شده آسمان ما
کهف حصین توست همیشه امان ما
مهمان شهرما شدی و میزبان ما
یاسید الکریم فدای تو جان ما
شعر امام رضا(ع) با لهجه شیرین مشهدی
مو مثه زائرای دلخِسته
مو مثه کِفترای صحن و سِرات
خیلی دوسِت دروم خودت مِدِنی
بخوره تو سَرِ مو درد و بِلات
عمویم حمزه یاری با وفا بود
حبیب و یاور دین خدا بود
سپاهِ لشگرم را, بود رهبر
شهیدان را امیر و شاه و سرور
شبیه این زمین درآسمانها آسمانی نیست
ندارد وسعتی اما به وسع او جهانی نیست
بجای گنبد و گلدسته کفترها نما دارند
نشانی ساختند آخر که مانندش نشانی نیست
صدای پشت در خانه ات صدای من است…
بیا بگو به همه این گدا؛ گدای من است…
همین نشستن پشت در از مقامات است..
همیشه پشت در خانه ی تو جای من است
میکشد پر دلم برای بقیع
همه جان و تنم فدای بقیع
چشمم افتاد سمت تقویم و
هشت شوال و کربلای بقیع
ما فقیرم فقط با فقرا میسازیم..
برسد از تو اگر درد و بلا میسازیم
کم اگر هست ولی لطف حسینی حسنی ست
سالیانی ست که با نان شما میسازیم
یاد حرمت که نیست, در دل غوغاست
در سینه ی ما صحن و سرایت برپاست
ای شیر جمل! , قبر تو ویران شد چون
“تخریب” همیشه عادت ترسو هاست
شاعر : محمـد کاظـمـی نـیا