حُسن بی مثل حسن رهرو اسلامم کرد

حُسن بی مثل حسن رهرو اسلامم کرد
عشق او بود که در راه خدا رامم کرد
گرچه آهو نشدم, جلد سر بامم کرد
وسط دلهره ها بود که آرامم کر

کریم هستی و دورت گدا فراوان است

کریم هستی و دورت گدا فراوان است
فقیر از کرمت غرق فضل و احسان است
تو باب جود و سخایی تو بولکرم هستی
گدای خانه ی تو بوذر است و سلمان است

برای امدنت ای نگار می گریم

برای امدنت ای نگار می گریم
نشسته ام به ره و بی قرار می گریم
شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی
بسوی قبله ی پراز انتظار میگریم

لطف تو شامل حالم نشود می میرم

لطف تو شامل حالم نشود می میرم
امشبم شام وصالم نشود می میرم
این غم و غصه ی تو خواب شب از من برده
این غم و غصه وبالم نشود می میرم

باید بنویسند اویس قرن هستم…

باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم

آیت عظمیٰ علیّ و محشر کبریٰ حسن

آیت عظمیٰ علیّ و محشر کبریٰ حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن

حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروه الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن

کسی که درشجاعت داستانی چون جمل دارد

کسی که درشجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضرب الاجل اصلا چه ترسی از اجل دارد

کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد

ما را گدایان کریمان می نویسند

ما را گدایان کریمان می نویسند
گرد و غبار راه ایشان می نویسند

هرجا که آقایان خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند

عذرخواهم در غمت حالم پریشان تر نشد

عذرخواهم در غمت حالم پریشان تر نشد
بیش از این, این چشم های تار, گریان تر نشد

صبح تا شب روزه باعث شد کمی عطشان شوم
ور نه با یاد تو این لبها که عطشان تر نشد

جبرئیلِ دل من بال و پری می خواهد

چشم آلوده ز پاکی گوهری می خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می خواهد
مانده در راه خطا راهبری می خواهد

در باز کن که خسته ترین بنده آمده

در باز کن که خسته ترین بنده آمده
تنهاو سر به زیرو سر افکنده آمده
همراه با امید به آینده آمده
با این که دیر آمده شرمنده آمده

وای این نیزه

ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است

بند بند بدنت آه زهم واشده است

چه بلایی به سر صورتت آمدقاسم

وای این نیزه چه سان دردهنت جا شده است؟!

دکمه بازگشت به بالا