تشنه لب وقتی به سوی حوض کوثر می رود
می شود سیراب, از آنجا مطهر می رود
با تولا و تبری بالِ ما وا می شود
بال ما که وا شود راحت به محشر می رود
تشنه لب وقتی به سوی حوض کوثر می رود
می شود سیراب, از آنجا مطهر می رود
با تولا و تبری بالِ ما وا می شود
بال ما که وا شود راحت به محشر می رود
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد
تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد
در چشم هایم تا که می شد جلوه گر طفلم
با من سخن می گفت هرشب تا سحر طفلم
بسکه برایش از کمالات علی گفتم
خوشحال بودم می شود مثل پدر طفلم
ما بیشتریم و بیشتر میگردیم
تا سیصد و سیزده نفر میگردیم
در نیجریه…یمن…در افغانستان
ما را بکشید, زنده تر میگردیم
نهال نارسیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
گل ز شاخه چیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
کنار گاهواره ای که ساختم برای تو
آه ز دل کشیده ام , بأیّ ذنبٍ قتلت ؟
ما نوکرت هستیم دیارت,قرن ماست..
ما بلبل صحنیم که بامت چمن ماست
هرشب؛ همه محتاجِ همین در زدن هستیم
سینه زدنِ ما همه اش در زدنِ ماست
هر گدایی بر عطای تو توکل می کند
هر گرفتاری به درگاهت توسل می کند
من تعجب میکنم از راز این صحن و سرا
طبع هرشاعر که می آید حرم گل می کند
مثل اویسی که قرن را دوست دارد
این چشم هم دریا شدن را دوست دارد
عاشق ندارد میل برگشتن به منزل
شب تا سحر پرپر زدن را دوست دارد
دل کندن ازاین روضهء هرشب سخت است
کم بردن نامت به روی لب سخت است
غم گر بشود به دل لبالب سخت است
بی تاب تو,گر بمیرد از تب سخت است
بانو برایت یک غزل ماتم نوشتم
هر بیت را با خون دل با غم نوشتم
از شبنم غم طینت ما را سرشت اند
امشب من از آن خاک و آن شبنم نوشم
تو سرو بودی و حالا خمیده ای تنها
به دوش , بار مصیبت کشیده ای تنها
اگر که پیر شدی , علتش ز کودکی است
چها گذشت به کوچه ! چه دیده ای تنها ؟
دردهایم اکثرش روزی به درمان می رسد
یوسف گم گشته هم روزی به کنعان می رسد
اربعین که بسته شد راه حرم بر روی من
ای خدا پس کِیْ قرارِ زیر ایوان می رسد