از تو گفتن همیشه شیرین است
دل ما را دم تو تکسین است
لطف بی حدّ و مرز تو آقا
شامل حال ما محبّین است
از تو گفتن همیشه شیرین است
دل ما را دم تو تکسین است
لطف بی حدّ و مرز تو آقا
شامل حال ما محبّین است
دختر شاه لوکشف خانوم
آفتاب شب نجف خانوم
المثنای فاطمه، بانو
سبب خلقت همه، بانو
جلال پیش جلال تو میزند زانو
وقار از تو گرفته وقار خود بانو
شقیقه الحسنی و شریکه الارباب
کسی که مثل تو باشد در این دو عالم کو
مادر پدرم باد فدای تو حسن جان
هستند غبار کف پای تو حسن جان
من رو نزدم بر احدی غیر شما چون
دیدم همه هستند گدای تو حسن جان
تو از قبیله ی آبی و برتر از دریا
شبیه و مثل تو هرگز نیامده دنیا
دعا بدون توسل به نام زیبایت
قسم به هستی حیدر نمی رود بالا
غمِ دلِ امّ بنینه غمت
روضه ی بازه چهره ی درهمت
خیلی عوض شدی عزیز دلم
منو حلال کن اگه نشناختمت
کار دنیا رو میبینی فاطمه
چجوری با من و تو تا میکنه
تا میخوایم یکم باهم حرف بزنیم
زخمای تنت دهن وا میکنه
پروانه شدم قسم به جانت
تا جان بدهم در آستانت
از روز نخست خاندانم
مدیون تواند و خاندانت
در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر
وقتی نبود صحبت ما بود صحبتش
وقتی نبود خلقت ما بود خلقتش
عالم به درک کنه مقامش نمی رسد
نائل به درک فضه بیاید نهایتش
ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد
بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد
کنج عُزلت گُزین و تنها باش
بین گمنام هاش پیدا باش
پی سیر و سلوک اگر هستی
خاک شو محضرش تمنا باش