جمعه ی بعد…

گفتم غزلی دوباره با ” جمعه ی بعد “

مرغ دل من پریده تا , جمعه ی بعد

این جمعه نمی شد که بیایی آقا؟!!!

حالا تو به من بگو چرا جمعه ی بعد؟!!!

شام تاریک مرا نیست

شام تاریک مرا نیستبه جز تو سحری

بی تو من ماندم و اینغائله ی در به دری

کاش می آمدی و فاصلهها کم می شد

کاش می شد که بیایی ومرا هم ببری

آمدم پر بکشم

آمدم پر بکشم بال وپرم سوخت پدر

آمدم گریه کنم چشمترم سوخت پدر

چقدر با تو شباهتدارم خوب ببین

مثل موی سر تو مویسرم سوخت پدر

شوق

دیدم آن حالات شوق وشور را

در میان چهره هاشاننور را 

در هوای عاشقی پر میزدند

تا خدا با گریه معبرمی زدند 

دارالقرار عشق

هرشب دل شکسته ی ما در هوای توست

در اعتکاف خیمه ی سبز عزای توست 

من هرچه دارم از سر این سفره برده ام

آقا تمام بود و نبودم برای توست 

دکمه بازگشت به بالا