به وقت شادی و غم پیش ماست باور کن
خدا همیشه و هر جا خداست باور کن
درست می شود این روزگار ، می گذرد
که گاه ، خیرِ خدا در بلاست باور کن
به وقت شادی و غم پیش ماست باور کن
خدا همیشه و هر جا خداست باور کن
درست می شود این روزگار ، می گذرد
که گاه ، خیرِ خدا در بلاست باور کن
تا که بر آن چهره موی تو حمایل می شود
بر دل دیوانگانت عشق قاتل می شود
نیمه جان است و بدنبال اشارات تو است
تا که از برق نگاهت ماه ، کامل می شود
به حق ذکر لبانت به ربنای خودت
بخوان دعای فرج را خودت برای خودت
به فکر مردمی و هیچکس به فکرت نیست
تویی غریبهٔ دنیا و آشنای خودت
مهجه قلب عقل کل آمده
سایه به قامت رسل آمده
عشق دگر نشسته اینجا به گِل
دور سرش فرشته آورده دل
جانمازت را ملائک بوسه باران می کنند
ای که از عطرِ خدایی روز و شب آکنده ایی
دلشکسته ، باز بر همسایه ها کردی دعا
با همین چشمان نیمه باز ، هم بخشنده ایی
گل که افتد آه میگیرد چمن را بیشتر
خندهٔ در بسترت آزرده من را بیشتر
از سکوتت آب گشتم اینکه رسمِ مهر نیست
غیر از آن عجل وفاتی گو سخن را بیشتر
آنکس که زد به روی تو باید زند نقاب
از من نگیر رو که شدم از خجالت آب
هر شب کنار آهِ تو من آه می کشم
در خاکِ بستر تو علی شد ، ابوتراب
به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد
تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد
همچون امیرالمومنان با حمله های بی امان
گر تاخت بر دین فتنه ایی زینب عنان گیرد از آن
بی ذوالفقار است این علی بی حربه اما این علی
میدان به جولانش شود چون برگ ریزان در خزان
خیلِ جمعیت در اینجا بهر استقبال نیست
نیست در این قافله قدّی که از غم دال نیست
دست خالی هر که آمد دست پر برگشته است
بهر غارت هر که آمد، دید بد اغبال نیست
از سوی نیزه سرو خرامان خوش آمدی
ای گل به دامن گلِ ویران خوش آمدی
مرهم به زخم خار مغیلان خوش آمدی
مهمانِ ریگهای بیابان خوش آمدی
حصارِ کاروان تو کعبِ نی است یا اخی
اهل حرم را به قضا در این میانه می برم
قدّم اگر که خم شود سرم سفید اگر شود
پیام نهضتِ تو را به رویِ شانه می برم