ورودیه شام…

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می آمد

 

وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود

وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود

یا شیشه دلم به غمی رنگ میشود

 

بغض ترک ترک شده ام هر زمان شکست

قلبم به نبض روضه هماهنگ میشود

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند

دیدند بی زره چو تن نازک تو را

با شدت تمام تری پا گرفته اند

شکر خدا که نوبت ماتم به ما رسید

شکر خدا که نوبت ماتم به ما رسید

اذن عزای ماه محرم به ما رسید

شکر خدا که چله نشینی گرفته است

کوبیدن سیاهی و پرچم به ما رسید

فصل عشق

تا میرسی شروع من آغاز میشود

ساز شکسته نفسم ساز میشود

من سازگار حجم حقیر قفس چرا؟

دستی نشان بده,قفسم باز میشود

زندگی با روضه ها …

کم کم میان روضه تان پیر میشوم

از زندگی بدون شما سیر میشوم

وقتی دلم برای شما تنگ میشود

هر جا که روضه هست سرازیر میشوم

سوغات فرشته

وقتی که سوغات فرشته تربت توست

عرش خدا هم گوشه ای از هیئت توست

پس تا که در عرش خدا روضه بگیرند

پیراهن پاره نشان هیئت توست

شبیه قامت سقا

چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود

یعنی عمو برای تو بابا نمی شود

ای مهربان خیمه , حرم را نگاه کن

عمه حریف گریه ی زنها نمی شود

دکمه بازگشت به بالا