عمو حسین(ع)

روضه سنگین شده و آه حسن بدحال است
فاطمه آمده با گریه بگو : وای‌حسین

عمه‌اش گفت نرو طفل ولی می‌نالید :
جان من رفته ببین جانب او وای‌حسین

واویلا

عاقبت دروازه‌ی ساعات وقتی باز شد
قافله در ازدحامِ میزبانش گیر کرد

با طنابی دورِ گردن دخترک ترسیده بود
در شلوغی‌ها شبیه عمه‌جانش گیر کرد

شب ویرونه

شب ویرونه که با گریه چراغونی می‌شه
من که هق هق می‌کنم خرابه بارونی میشه
هِی می‌خوام نشون بدم بابا که هیچیم نشده
ولی سرفه‌ام می‌گیره کُنج لبم خونی میشه

آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب
آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

هاجر و آسیه نه مریم و حوا هرگز
بنویسید فقط حضرت زهرا زینب

بالحوائج

روز نخست مُشتِ غباری فرشته‌ها
بُردند با نسیمِ بهاری فرشته‌ها
قدری هم از طُفیلِ نگاری فرشته‌ها
قدری هم از گلاب دیاری فرشته‌ها

برداشتند و آب و گل ما درست شد
گفتند یاعلی و دل ما درست شد

ما را غدیر جان داد با باده‌ای زلالی

ما را غدیر جان داد با باده‌ای زلالی
با جلوه‌ای جمالی با جذبه‌ای جلالی
ما را غدیر جان داد آری در آن حوالی
وقتی نوشت زهرا ما را هم از موالی

حسین جان

همه‌جا جار زدم آبرویم را نبرید
سر به دیوار زدم آبرویم را نبرید

شرمگینِ غمِ تو اشک سرازیرِ من است
همه‌جا جار زدم آی که تقصیر من است

کوفه میا حسین جان

ای آبرودار آبرویم را که بردند
آقا زبانم لال گفتم که بیا…، نه

برگرد شهرِ مادرت آواره‌ی من
هرچیز اینجا می‌شود پیدا وفا نه

واجوادِ فاطمه دارد رضا را می‌کُشد

جز عطش جز درد جز آتش بجز ماتم نداشت
آه، زهرِ ام‌فضل از زهرِ جعده کم نداشت

مجتبای دیگری در حجره‌ای اُفتاده بود
غیر وا اُما خدایا سینه‌اش مرهم نداشت

آقای من

عروج من و آستان جواد
قنوت من و آسمان جواد
من و خلوت لامکان جواد
سری دارم و سایبان جواد

جانم رضا(ع)

چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم
احترام خادمانِ محترم را بازهم

بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصله‌است
احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم

شیخ الائمه

آنکه حکمت به لب او جریان داشت که بود
آنکه علم از نفس او فوران داشت که بود
آنکه اندیشه از او شیره‌ی جان داشت که بود
آنکه ایمان به وجودش ضربان داشت که بود

دکمه بازگشت به بالا