طره مویی که افسون شد , بُلندش می کنند
زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند
می برند و در حیاط خانه جایش می دهند
آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند
طره مویی که افسون شد , بُلندش می کنند
زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش می کنند
می برند و در حیاط خانه جایش می دهند
آن غزالی را که صیادان پسندش می کنند
روی قبرم بنویسید که دور از وطنم
جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم
بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد
بنویسید شبیه پدرم بی کفنم
از هر طرف رفتم غمی آمد به جانم
از این طرف عمه,از آن سو خواهرانم
در پیچ و تاب چشمهای هرزه باید
جوشن برای معجر زنها بخوانم
آنکس که تو و اسم تو را باده نوشته
چشمان مرا کاسهء آماده نوشته
تقدیر من این است گرفتار تو باشم
زهرا خودش این را سر سجاده نوشته
ز مقام یا صنم پر می کشد تا یاصمد
بت پرستی که ز بوی عشق می گیردمدد
مسلم و کافر ندارد نام مولایم علی
مثل اکسیری نهفته در دل هر خوب وبد
زردی گنبد عیان شد, شوق رضوانم گرفت
ابر رحمت شد هویدا, باز بارانم گرفت
اشک من جاری شد و جاری شد و دیدم که اشک
گرد روی پردهء قلب مرا با نم گرفت
وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت
با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….
دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت
از سر هم نفسی با دو نفس آلوده
گشتم آغشته ی عصیان و سپس آلوده
مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه
پر و بالم شده چون بال مگس آلوده
نمک بخور ولی آن را به زخم یار نزن
به جان زینبت این سفره را کنار نزن
من از تو وعده گرفتم برای افطاری
بیا و امشبه را حرف غصه دار نزن
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
خورشید آسمان سیهچال ها منم
یوسف ترین مسافرگودال ها منم
شیرازه محولالاحوال ها منم
موسی ترینکلیم,در این سال ها منم
زینبم , اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر, با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را