خودم عصای توهستم بیابیا مادر
توراقسم به دل مرتضی بیامادر
نمیزنم سخنی باعلی ولی چادر
نگفته فاش کندرازکوچه رامادر
خودم عصای توهستم بیابیا مادر
توراقسم به دل مرتضی بیامادر
نمیزنم سخنی باعلی ولی چادر
نگفته فاش کندرازکوچه رامادر
این روا نیست که از تو جز تو را می خواهم
توبه کردم پس ازاین فقط تورا می خواهم
همه جا به فکر من بودیُّ وهستی امّا
من فقط حرف زدم آقا تو را می خواهم
فکری به حال زار غریب حجاز کن
جان علی برای علی دیده باز کن
حرفی بزن عزیزدلم زار و مضطرم
رحمی نما به حالمن واین دودخترم
گلبرگ یاس باغچه ی حق سفید نیست
در خِس خِسِ نفسنفسِ توامید نیست
شاهد برای اشک غریبیِّ ما به جز
این خانه دار وچاه که آهم شنیدنیست
وقتی که نام فاطمه روی لب من است
نادعلی علیست که تاب وتب من است
باید برای فاطمیِّه زیر ورو شوم
چون مدّعی شدم که علی مذهب من است
گدای فاطمه و نوکر اباالحسنم
هزارشکر که در فاطمیِّه سینه زنم
هزارشکر که عطرولایت مولا
گرفته است دراین کوچه ی صفا بدنم
فکری برای خانه ی درد و مَلال کن
زانو بغل نگیر وبتولت حلال کن
از این به بعد تازه غمت میشود شروع
غسل شبانه ی بدنم را خیال کن
بسترِ بیمار پهن و بسترَّم ناخوش است
یاس سرخ و نیلیُّ وخاکستریَّم ناخوش است
نیمه شب گاهی صدای آه مخفی میرسد
تا بدانم زخمیِّ نیلوفریَّم ناخوش است
هرچه شد درکوچه شد آنجا شدی نیلوفری
بعد ازآن قصِّه شدی درخانه مادر بستری
پیش چشم مجتبی باضرب کین خوردی زمین
شد قباله پاره وبردند حقِّ دیگری
داغ فراق مصطفی کم نیست امّا!!!
هیزم که آوردندرفت از یاد زهرا
هیزم که آمد حال و روزم زیر و رو شد
لرزید از غم سینه ی اولاد زهرا
روضه خوان غصِّه های کوچه ی غم العجل
داغدار روی نیلیُّ و قدِ خم العجل
چشمهای عاشق دیدار چشمت خشک شد
لخته خون ماندهبه جای اشکِ نم نم العجل
در روضه های آل عبا قد کشیدهام
این خانواده را ز ازل برگزیده ام
همچون کبوتری که به دنبال دانهاست
هرجا که روضه ای شده بر پا پریده ام