شرمِ رویم عِتاب می طلبد
آبرویم ، گلاب می طلبد
شبِ بی مستی ام به سستی رفت
رِخوتم را شراب می طلبد
شرمِ رویم عِتاب می طلبد
آبرویم ، گلاب می طلبد
شبِ بی مستی ام به سستی رفت
رِخوتم را شراب می طلبد
دلتنگ بودم در دلم بدجور غوغا بود
دلتنگ او که نام او سلطان دلها بود
عزم سفر کردم سفر تا خانه دوست
چون رود در جریان مسیر سمت دریا بود
از من مخواه حال و هوایم عوض شود
راه رسیدن به خدایم عوض شود
عیدی به بدون یوسف زهرا نمی شود
کاری کنید راه دعایم عوض شود
شروع عشق به نام خدا ,خدای شما
دوباره واشده لب بر ثنا ,ثنای شما
هدف از خلقت من چیست به گمانم که …
من آفریده شدم تا شوم فدای شما
تویی که هر نفس از عشق مشتعل شده ای
به سرزمین ادب بارش غزل شده ای
فقط نه شاه چراغی ,که شاه شاهانی
کفیل روزی عشاق از ازل شده ای
تو پاسدار حریم ولایتی آقا
و چون عمویت ابالفضل بی بدیل شده ای
به هر که سوی تو آمد چنان کرم کردی
که بین خیل کریمان هم مثل شده ای
عجیب آب حریم شما شیرین است
یقین حلاوت “احلی من العسل ” شده ای
تمام خطه ی شیراز ماست یک حلقه
و تو نگین سلیمان بر این محل شده ای
عزای زینب کبری چه کرد با دل تو ؟
که داغ دار غم کربلا و تل شده ای
ایمان دهقانیا