بده مژده بر دشت خشک گلوها
پر از باده ی کوثری شد سبوها
بدون توسل, رسیدن محال است
مُصَلِّی که شد از دل بی وضوها؟
بده مژده بر دشت خشک گلوها
پر از باده ی کوثری شد سبوها
بدون توسل, رسیدن محال است
مُصَلِّی که شد از دل بی وضوها؟
بر هم نزن نماز مرا, بی هوا نزن
حالا که می زنی, جلوی آشنا نزن
سجاده و عبای مرا می کِشی, بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن
مردم شهر را دعا می کرد
ذکر حق بود, لب که وا می کرد
عمر خود, خرج مکتبِ حق کرد
نفسش ظرفِ مس طلا می کرد
#امام_زمان
با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای
بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای
بر ماه شب نیمه ی این میکده سوگند
مثل تو ندیده است کسی کودک دلبند
خورده دلم از صبح همان روز نخستین
با مهر تو ای دست گل فاطمه پیوند
گرچه بین ما حجاب معصیت حائل شده
لطف عامت باز هم حال مرا شامل شده
لابه لای بندگان خوبت ای رب کریم
بنده ای درمانده در مهمانی ات داخل شده
در سینه مانده آهم, خیلی دلم گرفته
خسته از اشتباهم, خیلی دلم گرفته
بر نفس خود اسیرم, از شرم سر به زیرم
از بس که رو سیاهم خیلی دلم گرفته
به عشق علی مادرم داده شیرم
که باشم همیشه غلام امیرم
گرفت اختیار مرا و چه بهتر
که از مدح او تا ابد ناگزیرم
دردی که گلستان مرا ریخته بر هم
آسایش دوران مرا ریخته بر هم
هجران رخ یوسف زهراست که این طور
آبادی کنعان مرا ریخته برهم
کارم همیشه جرم و خطا بوده از قدیم
کارت همیشه لطف و عطا بوده از قدیم
مغلوب نفس گشته ام و خورده ام زمین
تنها سلاحم اشک و دعا بوده از قدیم
السلام علیکَ یا اول
السلام علیکَ یا آخِر
السلام علیکَ یا باطن
السلام علیکَ یا ظاهِر
حال ما را گاه گاهی باده می ریزد به هم
گاه گاهی تربت سجاده می ریزد به هم
هر کجایی می رسم می گویم از آقایی اش
عالمی را عبد نوکر زاده می ریزد به هم